ندای قم /یادداشت / محمد خامه یار؛حالا که چند هفتهای است ماشینی زیر پایم نیست و شاید کم کم دارم رانندگی را هم فراموش میکنم، انگار در جامعه دیگری زندگی و فصل دیگری از زندگی را سپری میکنم ولی من همان کسی هستم که هر روز صبح طبق یک عادت چند ساله پشت فرمان مینشستم. مسیر خانه تا اداره یا کلاس درس را با ماشین سمندی که به من سواری میداد، پشت سر میگذاشتم.
این برایم شده بود یک عادت روزانه! خیلی ساده از کنار اتفاقات کوچک و بزرگ با بیخیالی عبور میکردم. ولی حالا معنی ضربالمثل پیاده از سواره خبر ندارد را خوب میفهمم. حالا خوب طراوت بوستانها را با دستان پینه بسته باغبانها را حس میکنم. حالا کم لطفی بعضی شهروندان را به طبیعت، کوچه و خیابان میبینم، وقتی که شیشه همین ماشینهای مدل بالا را پایین میکشند و ته مانده سیگار و قوطی کبریت و سیگار و یا پوست میوهای را به بیرون پرتاب میکنند. تازه میفهمم چقدر فاصله است بین پولدار شدن و با فرهنگ شدن!
حالا متوجه میشوم برخی تاکسیهای زرد رنگ که جای تاکسیهای قدیمی نارنجی را پر کردهاند، اصلا تاکسی مسافربری نیستند بلکه وانت بار هستند! و گنجشک را به جای قناری فروختهاند برخی تاکسیها هم فقط رفتند توی کار دربستی و زائر عراقی سوار کردن!
یادم میآید روزی به یکی از رفقا که تازه رئیس شورای شهر شده بود، توصیه کردم اگر میخواهی رئیس موفقی باشی هرچند روز یک بار به اتفاق جناب شهردار در یکی از خیابانهای شهر قدم بزنید و مشکلات مردم را از نزدیک مشاهده کنید، سد معبرها را ببینید، وضعیت پیادهروها را مورد بررسی قرار دهید. مثل دیگر شهروندان توی ایستگاهها معطل و سوار اتوبوس شوید و کاستیها را ببینید و یا راننده های با اخلاق و زحمتکش را در حضور مردم تشویق کنید. به دوستم گفتم اگر پست و منصب شما اجازه چنین کاری را نمیدهد، هر روز کسی را از شهرداری در اختیار شما باشد و راست راست توی کوچه و خیابان ها قدم بزند و از وضعیت نابسامان یکی از محله و کوچههای شهر برایتان خبر بیاورد…
بگذرم. برای کمک به مردم باید از جنس آنان شد، از نزدیک و به صورت میدانی در بطن جامعه بود تا بتوان گره از کار مردم گشود. امیدوارم درست گفته باشم.
لینک کوتاه این صفحه: https://nedayeghom.ir/rqz2