فرهنگ و هنریادداشت

نقدی بر نمایش آخرین پادشاه اسکاتلند

از جارو تا تاج ؛بازنمایی میل به قدرت و بازتولید خشونت

ندای قم / یادداشت / محمّد المحمّداوی ؛نمایش‌نامه‌ی آخرین پادشاه اسکاتلند نوشته‌ی سیدمهدی برقعی، بازخوانی‌ای آزاد و معاصر از مکبث شکسپیر است که سازوکار قدرت را نه در قالب روایتی تاریخی، بلکه در بستری حاشیه‌ای و به‌ظاهر بی‌اهمیت واکاوی می‌کند. انتقال درام از کاخ سلطنتی به سالن تئاتر، امکان خوانشی اجتماعی روان‌شناختی از قدرت را فراهم می‌آورد؛ جایی که میل به سلطه نه محصول موقعیت، بلکه پیامد سرکوب، تحقیر و رؤیای دیده‌شدن است. این جابه‌جایی نشان می‌دهد که قدرت الزاماً در نهادهای رسمی و کلان متبلور نمی‌شود، بلکه در شبکه‌ای از روابط خرد، روزمره و ظاهراً بی‌اهمیت جریان دارد.
موسی، کارگر نظافت‌چی، در پایین‌ترین سطح سلسله‌مراتب اجتماعی قرار دارد؛ اما درست در همین موقعیت است که امکان بازی‌کردن قدرت برای او فراهم می‌شود. نمایش تأکید می‌کند که قدرت پیش از آن‌که تصاحب شود، باید تصور و اجرا شود. در این اثر، قدرت امری ذاتی یا طبیعی نیست، بلکه پدیده‌ای اجرایی و نمایشی است. موسی با نشستن بر تخت، پوشیدن تاج و به‌کارگیری زبان سلطنت، وارد نقشی می‌شود که پیش‌تر تنها نظاره‌گر آن بوده است.
در این خوانش، پادشاهی نه نتیجه‌ی مشروعیت، بلکه محصول بازتولید یک نقش است. تئاتر در تئاتر، در این‌جا صرفاً تمهیدی فرمال نیست، بلکه افشاگر این حقیقت است که قدرت تا زمانی که اجرا می‌شود، واقعی به نظر می‌رسد.
زبان در نمایش نقشی دوگانه و تعیین‌کننده دارد. از یک‌سو، زبان شکسپیری نشانه‌ی اقتدار و سلطه است و از سوی دیگر، زبان روزمره‌ی کارگری است. موسی با تسلط تدریجی بر زبان قدرت، امکان حذف نیما را به‌دست می‌آورد. این فرایند را می‌توان در نسبت با مفهوم خشونت نمادین خواند؛ خشونتی که از طریق زبان و معنا عمل می‌کند و پیش از حذف فیزیکی، حذف نمادین را رقم می‌زند. نیما پیش از آن‌که کشته شود، از خلال زبان و مناسبات قدرت نامرئی، بی‌اعتبار می‌شود.
بدن بازیگر نقش موسی به میدان اصلی نزاع بدل می‌شود. بدن او میان دو وضعیت متضاد در نوسان است، بدن خمیده، مطیع و کارگر، و بدن راست، اغراق‌شده و فرمانروا. این دوپارگی بدنی نشان می‌دهد که قدرت هرگز به‌طور کامل درونی نمی‌شود و همواره با بازمانده‌های فرودستی همراه است. بدن، حافظه‌ی اجتماعی سرکوب را با خود حمل می‌کند و سقوط نهایی موسی نتیجه‌ی ناتوانی او در آشتی‌دادن این دو وضعیت متعارض است.
اجرای نمایش با حداقل اشیاء، معنایی حداکثری می‌سازد. تاج، تخت و جارو از ابزارهای روزمره به نشانه‌هایی نمادین بدل می‌شوند: تاج نماد میل به دیده‌شدن، تخت مرکز نمادین قدرت و جارو ابزار اطاعت؛ ابزاری که در نهایت به سلاح قتل تبدیل می‌شود. تبدیل جارو به ابزار خشونت لحظه‌ای کلیدی است که نشان می‌دهد خشونت الزاماً از ابزارهای رسمی برنمی‌خیزد، بلکه می‌تواند از دل سازوکارهای روزمره‌ی نظم و کار زاده شود.
لیدی مکبث در این نمایش نه چهره‌ای هیستریک، بلکه نماینده‌ی عقلانیت ابزاری قدرت است. او کمتر فریاد می‌زند و بیشتر هدایت می‌کند. سکون بدنی و نگاه حساب‌گر او، در تضاد با آشفتگی موسی، نشان می‌دهد که تصمیم‌های مرگ‌بار اغلب در سکوت و با محاسبه اتخاذ می‌شوند. در این معنا، قدرت واقعی نه در هیجان، بلکه در مدیریت میل به خشونت عمل می‌کند.
نمایش تصویری فشرده از جامعه‌ای ارائه می‌دهد که در آن جابه‌جایی قدرت الزاماً به عدالت نمی‌انجامد. فرودستان، پس از دست‌یابی به امکان سلطه، همان سازوکارهای سرکوب را بازتولید می‌کنند. حذف دیگری به شرط تثبیت هویت قدرت بدل می‌شود. صدای جمعی پایان نمایش، که هم‌زمان پیش‌گوی سقوط است و ناتوان از جلوگیری از آن، اثر را از سطح یک درام روان‌شناختی فراتر می‌برد.
در نهایت، آخرین پادشاه اسکاتلند با پیوند متن کلاسیک، زبان معاصر و اجرای مینیمال، نشان می‌دهد که قدرت پدیده‌ای روانی، زبانی و نمایشی است. این اثر مخاطب را نه با یک پادشاه، بلکه با امکان پادشاه‌شدن هر فرد مواجه می‌کند؛ امکانی که بهای آن همواره خشونت، حذف دیگری و تکرار همان مناسبات پیشین است. منطق قدرت پابرجا می‌ماند، حتی زمانی که چهره‌ها تغییر می‌کنند.

لینک کوتاه این صفحه: https://nedayeghom.ir/oxtk

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بررسی کنید
نزدیک
دکمه بازگشت به بالا