
ندای قم / یادداشت / سیدجواد حسینی؛ بهخاطر دارم که در بهار، همزمان با شکفتن باغها و سبز شدن زمین، مادر فصل تازهای از زحمت را آغاز میکرد. از سحرگاه به مزرعه میرفت؛ دانه میکاشت، کمک میکرد و دست در خاک میبرد، بیآنکه نگاهش از بچهها برداشته شود. میان کارهای مزرعه و رسیدگی به کودکان، آرام و بیصدا مثل نسیم بهاری جریان داشت؛ گویی بهار در دستهای او جوانه میزد.
تابستان که آفتاب تند و بیامان میتابید، روزهای شلوغتری برای مادر بود. فصلِ برداشت بود؛ در کنار پدرم خوشه جمع میکرد و دانه جدا میکرد و خستگی را به دل راه نمیداد. در خانه نیز پیوسته در رفتوآمد بود؛ پذیرای مهمانان، آمادهکردن سفرهها و فراهمکردن خنکی برای خانواده. تابستان با تمام گرمایش در برابر پشتکار مادر نرمتر میشد.
پاییز که زمین آرام میشد و برگها چون خاطراتی زرد بر خاک مینشستند، مادر به کارهای ناتمام سال جان تازهای میبخشید: خشککردن میوهها، ذخیرهی دانهها و آمادهسازی آذوقه برای زمستان. پاییز برای او فصل نظمدادن بود؛ فصلی که خانه با دستانش رنگ آرامش میگرفت.
در زمستانهای سردِ دستگرد، وقتی برف و یخبندان نفس را در سینه یخ میزد، مادران کنار جوی قنات، بیوقفه لباس و ظرف میشستند. گاه روی زمین یخزده سُر میخوردند، اما آرام برمیخاستند و ادامه میدادند؛ گویی ارادهشان گرمتر از هر گرمایی بود.
و چه خوب یادم هست که مادر من و مادران همسایه، در روزهایی که برف کوچهها را میبست، آرد و هیزم را بر دوش میگرفتند و به خانهی ما که تنور داشت میآمدند تا برای بچهها نان گرم بپزند. در آن سرمای عمیق، تنها چیزی که در دل خانهها شعله میکشید، مهر و استقامت مادرانی بود که زمستان از مهربانیشان نمیکاست.
و در همهی این فصلها، هیچگاه فراموش نمیکنم: مادر هیچ فصلی برای خودش نداشت. زندگیاش را لحظهبهلحظه برای ما صرف میکرد؛ گویی تمام عمرش تنها یک فصل داشت: فصلِ مهر.
و این، حکایت همهی مادران است.



