برگِ بیبرگی!

ندای قم / یادداشت / سیدجواد حسینی؛ مولانا در ابیاتی از دفتر اول مثنوی، به موضوع بخشش و خدمت به خلق میپردازد و آن را نه صرفاً یک رفتار اخلاقی، بلکه قانونی بنیادین میداند؛ قانونی که بر اساس آن، «بخشیدن» عین «یافتن» و «رها کردن» مقدمۀ «بهرهمند شدن» است. در نگاه او، عالم بر حسابگریهای ظاهری نمیچرخد، بلکه حقیقت در کیفیّتِ بازگشتِ الهی نهفته است، نه در کمیّتِ اندوختهها.
او میگوید:
نان دهی از بهرِ حق نانت دهند
جان دهی از بهرِ حق جانت دهند
در این منطق، بخشش کاستن نیست، بلکه تبدیل است. انسان آنچه را در راه حق میبخشد، در مرتبهای والاتر و عمیقتر بازمییابد. مولوی برای توضیح این معنا، چناری را مثال میزند که با ریختن برگهایش، از خداوند «برگِ بیبرگی» میگیرد؛ نعمتی نه از جنس ظاهر، بلکه از جنس معنا:
گر بریزد برگهای این چنار
برگِ بیبرگیش بخشد کردگار
بخشش، در این معنا، اعتماد به نظام الهی است؛ اعتمادی که انسان را از ترس آینده میرهاند. از همینرو مولوی توصیه میکند دانهها را بکارید، نه آنکه در انبار نگه دارید. دانه در مزرعه میروید، اما در انبار طعمۀ آفات میشود:
هر که کارَد گردد انبارش تُهی
لیکَش اندر مزرعه باشد بِهی
وانکِ در انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موشِ حوادث پاک خورد
مالی که در گردشِ بخشش و خدمت قرار نگیرد، فرسوده میشود؛ هم در ظاهر و هم در معنا. انبارِ بسته، نماد دلی است که به جهان اعتماد ندارد؛ در حالیکه مزرعه، نشانهی دلی است که به رویش و معنا ایمان دارد.
مولوی سپس یادآور میشود که جهانِ ظاهر، نفی است و دلبستن به آن، اگر از معنا تهی باشد، ارزشی ندارد:
این جهان نفی است، در اثبات جو
صورتت صفر است، در معنیت جو
در این نگاه، انسانِ بیمعنا همان صفر است، هرچند صفرهایی انباشته شده باشد. ارزش انسان نه در داشتهها، بلکه در نسبت او با معنا، خدمت و بخشش شکل میگیرد. مال زمانی معنا مییابد که واسطهی خیر باشد، وگرنه به قفسی بدل میشود که معنا را در خود حبس میکند.
بهنظر میرسد جامعهی امروز، بیش از هر زمان، گرفتار منطق انبارهاست؛ ترس از آینده، گروهی از انسانها را به انباشت و رقابت بیامان کشانده است. پیام مولوی برای امروز روشن است: راه نجات، در بخشش آگاهانه و در تبدیل انبارها به مزرعههاست. جامعهای که بخشش را اصل بداند، حتی در بیبرگیهای ظاهری نیز «برگِ بیبرگی» خواهد یافت؛ نعمتی از جنس معنا، همدلی و حیات حقیقی.



